Genius Farsi Translations (ترجمه‌ی فارسی)
Adele - My Little Love (ترجمه فارسی)
[بند 1]
عشق کوچولوی من
چشمانت به پهنای یک اقیانوس باز می شود
وقتی که اینقدر سرشار از احساساتم به من می نگری
در این شرایط ماندن برای من واقعا سخت است
می دانم که سردرگم هستی٬ همه ی اینها تقصیر من است

[بند پل: ادل و انجلو ادکینز]
بگو دوستم داری
یه میلیون درصد دوست دارم

[بند 2]
من در این سرمای این روز روشن خودم را هم نمی شناسم
هیچ عجیب نیست که تو از لا به لای دروغ های من هیچ چیز را در نمی یابی
وقتی همه چیز تقصیر من است، اینجا ماندن برای من سخت است
من از دست رفته ام و تو تنها کسی هستی که می توانی مرا نجات دهی

[بند پل: ادل و انجلو ادکینز]
هی.. حس می کنم دوستم نداری
چرا این فکرو می کنی؟
دوستم داری؟
می دونی که مامان هیچ کس رو تو دنیا به اندازه ی تو دوست نداره، خب؟

[ترجیع بند]
تحمل می کنم (به سختی)
هنوز خیلی چیزها است که مامان باید یاد بگیرد (سخت است)
تحمل می کنم (نجاتم بده)
هنوز خیلی چیزها است که مامان باید یاد بگیرد (به من یاد بده)
[بند پل: ادل و انجلو ادکینز]
مامان این روزها خیلی احساساتی شده
مثل چی؟
مثل اینکه... مامان.... حس می کنم که
گیج شدم...
چرا؟
نمی دونم
و فکر کنم تو نمیدونم که چیکار دارم می کنم
اصلا؟
اصلا...
همینه که من ....

[بند 3]
عشق کوچولوی من
به من بگو حس می‌کنی که گذشته چطوری مرا می‌رنجاند؟
وقتی سرتو می ذاری روی سینه ام، صدای شکستن قلبمو می شنوی؟
من میخواستم تو همه چیزهایی که من نداشتم رو داشته باشی
واقعا منو ببخش که کارهای من باعث ناراحتی تو شده اند

[بند پل: ادل و انجلو ادکینز]
من باباتو دوست دارم، به خاطر این که تو رو به من داده
تو نصف منی و نصف بابایی

[ترجیع بند]
تحمل می کنم (به سختی)
هنوز خیلی چیزها است که مامان باید یاد بگیرد (سخت است)
تحمل می کنم (نجاتم بده)
هنوز خیلی چیزها است که مامان باید یاد بگیرد (به من یاد بده)
[بند موخر]
امروز روز سختیه، روزی پر از دلهره
خیلی بدبین شدم، خیلی مضطربم
و این خماری... که همیشه باعث عذابه؛ اما
امروز فکر کنم اولین روزیه که بعد از جدایی واقعا احساس تنهایی می کنم
و من اصلا اهل احساس تنهایی کردن نیستم؛ من دوست دارم تنها باشم
همیشه تنهایی رو به با این و اون بودن ترجیح دادم
حس می کنم؛ شاید بیش از حد دارم تلاش می کنم
تا برم بیرون و این طرف و اون طرف؛ تا ذهنمو از اون منحرف کنم
و امروز فکر می کنم، خوبه بمونم خونه، بذار تو خونه بمونم
بشینم پای تلویزیون و مچاله بشم یه گوشه ی مبل
از تو لباس های خونه در نیام و اینها... اما واقعا احساس تنهایی می کنم
می ترسم که از این بعد همیشه این طور باشد