؛{قسمت ۱}؛
هیچی مثله قدیم نیست همه از هم شدن فراری
اونام که موندن میخوان تو رو هدف کنن برا تیر
خود پرستی بینه ماها حقیقته رفیق
امروز دیگه نیازی به قسم خوردن نداریم
دست بذار رو ضربان قلبه من
دردامو حس کن تو کلماتو ورقای در به در
وقتی محکوم به حرفامی از دلایلم بترس
حرفامو گوش کن بعد پناه ببر به من
من فهمیدم چیزی رو با عشق نمیشه کرد عوض
یه چیزایی تو قلب هر کس هست
که حتی اگه سنگ باشه
میخواد یه مرد سنگ نورد
درخت میمونه اما برگ زرد ازش جداست
حقیقت تو منظرستو دفترم که چند صفحستو
هر نفس یه دردم هست یه خندم هست
اینکه احساسامون مثه کودکی نیست مسخرست
رنگ عوض کردنمونم مثله طبیعت نیست
از ترس فلسفست
؛{همخوان}؛
اون هیچ وقت، باختو قبول نمیکردو صبر میکرد
وقتی زندگی اونو به زمین گرم میزد
از جاش بلند میشدو برمیگشت تو راه
وقتی زندگی اونو به زمین گرم میزد
از جاش بلند میشدو برمیگشت تو راه
؛{قسمت ۲}؛
بهتره که با قلمم ساعتا خلوت کنم
من باورام عوض شدن اما خدا تو قلبمه
تو تنهایی تو رعدو برق وقتی دردسر بارید
این مرد حلق آویز تو قلبه سرما تنها نیست
وقتی سبد خالی بود بگیرش رو به آسمون
چشماتو باز کن میبینی که شده پر ماهی توش
تا دیروزو نفهمیدی رو امروز حساب نکن
خیره نشو با قفس زندونو نگاه نکن
همیشه تو زندگیت بگو میشه صبر کن
پوک بزن، خیره شو، به دودی که محو شد
مشکلات از خودمون میانو ناپدید میشن
عده ای شون جدید میان عده ای با قدیم میرن
تحمل، سخته واسه تحول، میدونم
تبسم، سخته واسه تنفر، میدونم
اینم میدونم که همه تشنه ایم به توجه
اگه شبو بگذرونیم میمونه فقط صبح
؛{همخوان}؛
اون هیچ وقت، باختو قبول نمیکردو صبر میکرد
وقتی زندگی اونو به زمین گرم میزد
از جاش بلند میشدو برمیگشت تو راه
وقتی زندگی اونو به زمین گرم میزد
از جاش بلند میشدو برمیگشت تو راه