[آلبوم خون خورشید | متن آهنگ «شعر بیداری» از علی سورنا و بهرام]
[قسمت ١: علی سورنا]
این آسمون سالهاست ستاره دریده
پس بذار رعدش رو صدا بزنیم ها؟
که زندگی رو واسه اجاره ندید
پرندهای که پروازو بیاجازه پرید
به دار کشیده شد تن غمین ما بارها
و تماشا بود نصیب کفتارها
تو هزار زن تو هزاره غریب
کنار هزار مرد فرزند اعدام زمین
خسته از جسارت، یه شهر بعد غارت
تلاش میکنم انتخابو
اما یه کوه غم توم دفنه از شرارت
هنوز هم دربهدر میرم
جر خورده قلبم از بس که جنگیدم
سرد و زخمی میرسه بهار
من هر بار از ته لحظه ترسیدم
رقصیدم تو سایه شیطان
در حال فرار از دست نه میلیارد انسان
تو این خلاء بیگانگی
مواجهه زخمهای روح زیر سیلان
هر بار گلوله کرد امیدو رنگ خون
میخورم به پوچ
پا میشم که بدونم که زندهم
میخونم بدونی چی گذشت بمون
یه سرزمین حاشیه نطفه دارم
یه باغ از خلاء میون حفرهها دفن
تو این خاک انسانکش جویبار خون
من هرکی رو شناختم مُرد کنارم
هر سوار آزاد رو به میله میبستن
شبانهکشهایی که از سپیده میترسن
درندهها رو باید درید
من اگه درنده نبودم بهم نمیرسید فرهنگ
میون کفتارها
لا بزدلا گذشتم من از نقابها
رازمو توی گوش فاحشهها خوندم
شعر بیداریم میچرخه تو تختخوابها ولی...
[همخوان: علی سورنا]
مبارزه از یادمون نمیره
تو این خاک مرده هر روز میرویه میله
سوز از بانگ انسان میشکنه استخون زندان رو
بخیههای سر پاره میشه
و خون احساسهای مرده تازه میشه
توم یه زندانی میکشه داد
تا بکاره بذرمو برابر و آزاد
مبارزه از یادمون نمیره
تو این خاک مرده هر روز میرویه میله
سوز از بانگ انسان میشکنه استخون زندان رو
بخیههای سر پاره میشه
و خون احساس های مرده تازه میشه
توم یه زندانی میکشه داد
تا بکاره بذرمو برابر و آزاد
[قسمت ۲ : بهرام]
میدَمِه تو وجودم صبح و
میشکونم من این قبحو
که آدما به زبون بیارن سیاه و سرخو
خوب گوشاتو پر کن، فکرتو بکن کنترل
که یاد بگیری فرق تخیل و توهمو
بریده روزگار کلی زبون تندو
کلی غول سیاه موند تو کمد
کی نشنیده که تو باغ حسرت صدای بلبل؟
هرکاری خواستی بکن
که اگه نکردی تنگ کردی کلی خلقو
دنبال این نیستم که بدم سمت و سو بهت
من همین پشت جام خوبه
یه کمی گنده میشی میبینی که جامعه
الگو بودنو چه زود میکنه فرو بهت
بعد هم میخنده به سقوطت
همه یه سرگرمی سادهایم واسه توده
و زندان یه فکره
پشت نگاه خشک و محدود و فرسوده
وقتی گم بشی تو خودت
دیگه مهم نیست کدوم ورِ دره خونه
[قسمت ۳: بهرام]
من خودمو رو دوشم میکشم و توی کوچم
من از دنیا فارغم
من هم پرم و هم پوچم
موسیقی میشم تو گوشم
من مخلوق و خالقم
من هم تنهام و هم تو جمع
هم بیرونشم، هم توشم
کلا متناقضم
ولی صاف و صادقم
میخوای بازم از این قصهها بگم؟
دنبال سایههای توتم
بهشون فضا بده تا بهشون صدا بدم
بهار پایان حیاته
واسه ما تکههای یخ
غوطهور رو دریای قصههای مرگ
[همخوان: بهرام]
مبارزه از یادمون نمیره
تو این خاک مرده هر روز میرویه میله
سوز از بانگ انسان میشکنه استخون زندان رو
بخیههای سر پاره میشه
و خون احساس های مرده تازه میشه
توم یه زندانی میکشه داد
تا بکاره بذرمو برابر و آزاد
مبارزه از یادمون نمیره
تو این خاک مرده هر روز میرویه میله
سوز از بانگ انسان میشکنه استخون زندان رو
بخیههای سر پاره میشه
و خون احساس های مرده تازه میشه
توم یه زندانی میکشه داد
تا بکاره بذرمو برابر و آزاد