[متن آهنگ «مورس» از علی سورنا]
[قسمت ۱]
بعد از تجربه تلخ زمان با صدای دیروز
من فکر میکردم که افق هنوزم پر احساس هست
ساز ما به کوک کج نشسته
صادقانه من یه کودکم که رویاهاش بیاندازست
تو خط لحظههای باد و
درختهای زیتون تو امتداد شهریور
واسه زنده بودن من راهی نبود غیر تو
تو درک تن سیال هستی و سِحر درد
من هنوز فکر میکردم ممکنم
پشت سنگینی بال صدای پرواز هست
اون کودک که توی جنگ این پذیرشه
که ته دریا یه مرز سیاسی تازست
دست نلرزیدم تا خرخره خوردم و مست نرقصیدم
گفتن ما قربانیهای زخم دقتیم نه قدرت
گرمتر از پیرهن تو ژرفتر از سینهات
جنگ نداد فرصت که بیتبخال بخندم
که به سایههای رقص پات خلخال ببندم
اما جنگ من با قدرته نه عاطفه
به غیر از این بدون که سرشار و مستم
که هر چی بشه زمینم زخمی بشه
یه زخم فرد رو یدک میکشه
یه دست خط تنها که سربلند میکرد
با این که میدونست واسه خودش طرح قتل میکشه
که وقتی که ماشه رو کشید دو سر نداره
شاید هیچ پاسخی سوالمون رو برنداره
عشق پناهگاه بود یا که تابوت
اون که کشته شد منم؟
یا اون که در فراره؟
[همخوان]
اما تو باز من رو بردی
تو این احساس من رو بردی
وقتی دونه دونه گم میشدن
این تو بودی که زخمم رو شمردی
اما تو باز من رو بردی
تو این احساس من رو بردی
وقتی دونه دونه گم میشدن
این تو بودی که زخمم رو شمردی
[قسمت ۲]
از رمههای انسان تو شرمگاه تاریخ
تا قفس پر از رنج و زجههای تاریک
صف جذامیان و شلاق و تاریکی
و بلیط و خون و سرگرمی لخته لختهها که ریخت
تا پردهی بعد این تراژدی مبهم
هر تیکهی جذام میشد یه دیوار محکم
به دست دیوونههای پا توی زنجیر
با خشونت و بردگی و شلاق و تحقیر
از مرز خرد و جنون به من نگو که
اخلاق چیزی نبود جز این تنشهای سست
همون دیوار بینمون امروز تو هیئت لکنت
و ما خوب یاد گرفتیم الفبای مورس رو
حرکت از چشمه و شعر
تاریخی که میکشه بهشتش رو ریل
برسه به روزی که تو دل ببری
بزنیم به سلامتی عشق مدرن
پیک رو نه
دو تا به دیوار بینمون
تا دریا شه سیلمون
یا صحرا شه حسمون
یعنی یه بوتهای که به رقص من رسته
بگم شک دارم به طوفان
یعنی درخت من سسته
کجاش جرمه پاشه شعرمون به رقص؟
اون بیرون که قد کافی جرمون دادن
من واسه تو میخوندم تا تو فقط برقصی
به ضرب مورس به دیوار بینمون با خشم
چشماتو ببند که آزادی صداست
از دل خشونت که نیروی ناکامی ماست
من دیگه این رویا رو میذارم رو آب
تو این بیعدالتی با قافیهها
[همخوان]
اما تو باز من رو بردی
تو این احساس من رو بردی
وقتی دونه دونه گم میشدن
این تو بودی که زخمم رو شمردی
اما تو باز من رو بردی
تو این احساس من رو بردی
وقتی دونه دونه گم میشدن
این تو بودی که زخمم رو شمردی
[قسمت ۳]
مجلس آخر زخم و ارتفاع سراسر
من از استکانم اِبا ندارم
درونم یه جنگل سوخته از آتیش
دیدم اون بیرون درختها بهم اعتنا ندارن
ارکیده بیرنگ
پوست سوخته سربازا بود و خورشید بیرحم
رَسته بعد رَسته جوخه بعد جوخه
یه صحنه آهسته از افتادن یه پوکه
تو امتداد شیب جاده فروکش شد نور
از آستانه هدف رسید طلوعت تو هوا
گلولهها نقطهچین شدن دور حرکتت
برش دادن اندازه حضورت رو تو فضا
گفتم بشکنید عقربهها رو
تا نگه دارید زمان رو از دوازده انفجار
سرجوخه از پشت عینکش نگاه میکرد
که احمق زمان بزرگه ساعت رو بذار کنار
ساعت انفجار یعنی رسیدن به حد و مرز قیام ملتها
بعد فریاد هی از گلوی تودهها
پرت شدم مست تو یه صندلی میون باغ
این بیرون بهتره تو باد سرد!
آها موافقم
آخرای لحظههای خونین تن بیمارم رو
محکم با قدرت کوبیدم به دیوار
یه جمع بودیم آزاده و تام
دفن شدیم زیر آوار جذام