Ali Sorena
Raghase Maghroogh
[متن آهنگ «رقاص مغروق» از علی سورنا]
[قسمت ۱]
میشنوه صدای سوت رو داخل جمع
کم کم سکوت و ازدحام یه جمع
منتظره تا پردهها کنار بره بعدش
رقص زیر نور واسش حاضره صحنه
اون با تمرین نکرده بودنش رو اجاره
اجرا میکنه تموم تنش رو بداهه
میرقصه
میرقصه
با سینه سرد
با همراهی یک جمع با دستهایی که سِحرن
یه مصرع جوشش ولی با قافیه طرد
میرقصه
میرقصه با شهوت
گلوله در میره هر لحظه
با قافیه ترس
میرقصه بیمکث
خیس از عرق
میشه پرت حواسش
زیر پاش وا میشه
یک آن
سقوط میکنه به یه چاه پر از نفت
میشنوه صدای سوت موشک
یه گوشه تیکه شد یه کودک
تو نفسها سرفه
گلوله بارون بود
پر لاشخور غروب داغون
یه رقاص خم
سرود ناخون کشیدن آزادی رو در حال مرگ رو تابوت
شنید و جا موند نمونده انسان نمونده قانون
فضای بیمار نمونده دارو و واسه رقاص
میون این همه زخم تحقیر اجراست
[همخوان]
من یه رقاصم تو تپشهای صحنه
که زندم با رقص خمشهای لحظه
من یه مغروقم میون چاه نفت
با تن بیرقص و مجروح جنگ
من یه رقاصم تو تپشهای صحنه
که زندم با رقص خمشهای لحظه
من یه مغروقم میون چاه نفت
با تن بیرقص و مجروح جنگ
من یه رقاص تو صحنه
من یه مغروق تو نفت
من یه رقاص تو صحنه
من یه مغروق تو نفت
من یه رقاص تو صحنه
من یه مغروق تو نفت
من یه رقاص تو صحنه
من یه مغروق تو نفت
من یه رقاص تو صحنه
من یه مغروق تو نفت
من یه رقاصم
من یه مغروقم
من یه رقاصم
من یه مغروق
من یه رقاص تو صحنه
من یه مغروق تو نفت
من یه رقاص تو صحنه
من یه مغروق تو نفت
[قسمت ۲]
زمین تو سکوت وهمآورش
و انسان نتونست هیچ وقت بپرسه چی!؟
تو تصویری از این کره روی دوشش
این زندگی با همین درد پیش رفت به تو رسید
تو آغاز شدی آغاز
آغاز تو لحظه رو صدا کرد
گذشته از توت رد شد
وقتی مادرت با اشک نوزادش رو تماشا کرد
این زندگی پیش رفت به تو رسید
نه حاصل خیر بود نه اونقدری پلیدی
نه رویاهای توی ذهنت اونقدری تخیلن
نه واقعیتهای دورت اونقدری حقیقی
این رو یادت میده ستارههای مرده
که وجود فرا تر از جنازه های صلبه
تو میبینیشون هنوزم توی آسمون
این رابطه محیط و هزارههای پشتشه
که امروز گلولهها و قبیله گرگها
یه پاورقین تو به قد دیدته دنیات
خیلی از رویاهات نتیجه واقعیت و
خیلی واقعیتهات نتیجه رویاست
این زندگی پیش رفت به تو رسید
تو اَم پیش برو بدون ترس
هی ما زندهایم هنوز تو این سرزمین
همین حضور پر از درد انتهای معجزهست
نه ادامه جوخههای داریم
نه تاجهای مرده و سویههای تار
زندگی سست بیروح اجداد لالتون
نه پس میندازیم تولههای لال
نه آبی آسمونیم نه ارتشهای سرخ یکسانکننده سقف کوتاه عرفتون
نه لرزشای سست ترس چسب هر گناه
نه دروغیم واسه حکومت ارزشهای مرده
نذار مردهها آوازت رو بدزدن
این بوتههای بدون روح سازت رو بدزدن
کشیدن ماشهها به قد شدت گناست
نذار ارتفاع پروازت رو بدزدن
زندگی جنگه باورم کن
که هر ثانیهش یعنی ساخت قامت از نو
نه خط رفت و برگشت با روند آونگ
بردگان که لحظهها رو دار زدن به ساعت
تو زمانت رو بگیر نده به کرکس
که تقویم مرده اوج رو میمَکه به مرکز
واسه عبور از این فصلهای ترس
باید غرق شی تو صحنه تا تو نفتها برقصی