[قسمت اول]
دو تا دستی که آرنجت از آفتاب میزنه دم
زانوهات رفیق چونتن نگار
یه ترسی از جهان به قدر این جهان
همیشه یه اتلو گیره تو گلوگاه گلو
شک بلیط دیدن منظرهست
یه عینک خاکستری نیازه
طلایِ آفتاب و مسِ خاک کجای جهانه؟
یار کدومای؟ بیارش
طبیعت و طبیعتت جنگ میکنن
وقتی سینههات پیرهنتو تنگ میکنن
هزار تا شاعر منتظرن قلم بزنن
تو پیچ و خم زلفت قدم بزنن
نفست نفسمو تنگ میکنه
حال بدت حال منو بد میکنه
تو پیداترین راه گمراهیامی
تو اعتیاد ترک معتادیامی
اصلیترین دلیل گستاخیامی
زخم رو صورت جغرافیامی
تو بهترین نقاش نقشی، نگار
روی تن جهان من پخشی، نگار
من هم شاعرم، تو مخلوق، من خالقم
زندگی تو تو دست قلم منه؛ نوشتمت
از دیشب پونزده سال میگذره که نوزاد بودی
فراری دادمت از شهری که کودک نداشت
[همخوان]
مگه من خواستم آوردی منو
اووو تا کجا بردی منو
تبر، کوره سر میاوردی؟
میمردی یه خانوم ازم در میاوردی؟
من چیم کمتر از سیندرلاست؟
چی میشد لنگهی کفشم تو یه قصرکی جا میموند؟
دستام با یه دستی تو قصه یکی میشد
[قسمت دوم]
تو یه لنگه از خودت جا گذاشتی سیندرلا
تو رویای کودکی بازی کن با سرما
چشم گذاشت در رو نمیدونمت
شاید بد خط نوشتمت نمیخوننت
دلیل خلق تو پیچیدست واسه خودم
چه میدونم شاید تو یه طرحی از خود من
همین پیچیدگی باعث شده بپیچونمت
قصهی تو قصهی خاک
بهای لگد مال شدن امید به گل
میون این همه مژدگونی بگیر که خوابن
یه عمر و راه رفتن رو پنجههای پا نصیبته
کلی راه نصیبته
یه خش خش برگ مزاحم میتونه مرگ بشه
دلیل تنفرت از پاییز همینه
دلیل عشقت به شب تاریک همینه
تو اگه نوزی مردی
[قسمت پایانی]
قصه ی تو قصه ی باد
تو اگه نوزی مردی