[قسمت اول]
از طرف راه ندیدهها
سرزمینی به اسم کشف
توان پذیرش یه صدا
حتی مخالفِ عقیدهها
از طرف شکاف لایهها
اوج حضورم توی عمق عبورت
تو لمسِ پدیدههاست
از طرفِ کفهی برابر تا میون خندهها نمیری
از طرفِ لبی پارهخطگون تا گوشاتو از رو صدا نگیری
از سمت جرعت حمل قامت
بیدارِ شبونهی امانت
از سمت چیزی به اسم حقیقت
آخرین دیوارِ بیضمانت
من اون فصل سردم وقت تعویض لباساته
قیچیِ باغبونم، زمانی که وقت هرس تهبرگاته
از طرف نیمههای خالی، نقشهی فرداهای خیالی
از طرف درختای بیبرگ، پایانِ محض ِ نو نهالی
از طرف جنون با رضایت
شروع بیماری تا سرایت
زخم شکنجهای به اسمِ دنیا
از سمت تجربه تا روایت
واسهی تو دلسرد
باد دوره گرد
منو قبولم کن
این منم مرگ
؛[پل]؛
منم آخرین ثانیه
آخرین هرم گلویی که باقیه
تویی آخرین حس پایان وزن
منم آخرین قافیه
رفتی میون دفتر
خط کشی نفس گیر بود
نظم ُ زیرو رو کردی
روندنت تو حاشیه
کوچیک شد خونت
اما جهانت نه
یه زندگیِ دوباره است
اون شعری که ازت باقیه
؛[قسمت دوم]؛
کردی به قد دستات پنجههات رو تو خاک
جوونه از مشتت ریخت وقتی دستات رو وا کردم
تو خاکِ حاصل خیزِ نبودنت که جای رشد بود
جشن آبیاریِ بودنتو خاطرههات به پا کردن
کشیدی دست از زنجیر، این اعتیادو له کردی
انزواهای پاکیت بلند من رو صدا کردن
هر چی از حقیقت دیدی صمیمیتر شدی با من
تا صفحهی بودنت رو با دستام تا کردم
منم آخرین لحظهای که تو قامتی
منم آخرین رنگی که رو شهامتی
آغاز تا حالت رو تو پایانت انشا کردم
زنجیرتو وا کردی دستامو به روت وا کردم
حقیقت شکست بود، خم شدن تو زندگی
در زندانِ ندیدن رو روی دیدنت وا کردن
پای برگهی حقیقت رو که شکست بود و بس
با دست پر از بوی پارگیِ زنجیرت امضا کردم