He and his friends
Vertigo - سرگیجه
{ایمان}
هیچوقت هیچکس نمیتونه هیچکس رو کامل بشناسه
چون هیچوقت هیچکس نمیتونه خودشو کامل بشناسه
اون منم
دارم تو سطل آشغال دست و پا میزنم
من اینجوری به دنیا اومدم
من اینجوری به دنیا اومدم
من اینجوری به دنیا اومدم
{محسن}
هی من آماده ام
چرا به شام دعوتم نمیکنی؟
سوپ اول یا نوشیدنی؟
(سسسسسووووووپپپپ)
تو بگو
چرا تعارفم نمیکنی؟
میتونم بشنوم صدای تو سرتو
که هی سم
چرا اثر نمیکنی؟
من دیدم
من دیدم
من این صحنه رو قبلا یه جایی دیدم
تو میای و میگی
من امشب دارم برای همیشه از ایران میرم
{ایمان}
بچه که بودم
جفت پا میپریدم تو چاله های روغن
تو زباله های بیمارستانی غلت میزدم
تو حوض های تصفیه آب تنی میکردم
کنار خط راه آهن بازی میکردم
از دکل ها بالا میرفتم
خاطره هایی که دارم شبیه پرنده هایی ان که افتادن تو نفت سیاه
ولی به هرحال خاطره ان دیگه
آدم به بدترین جاها هم عادت میکنه
رگام پر از سربه
مخم پر از جیوه ست
تو سیاهی بر ق میزنم
حتی آبی میشاشم
ریه هام مثل پاکت جاروبرقی پر شده
ولی با همه ی این حرفا میدونم روزی که از اینجا برم اشکم در میاد
طبیعیه
من اینجا به دنیا اومدم
من اینجا بزرگ شدم
{محسن}
با چشمات
با حرفات
میگی این مگه آرزوی تو نبود
نمیای با من؟
با دستات دست میدم
که خداحافظ برای همیشه دوست من
حرفام همیشه با تو
میمونن بی نتیجه
طبیعیه این خب
من میگیرم سرگیجه
حرفام همیشه با تو
میمونن بی نتیجه
طبیعیه این خب
من میگیرم سرگیجه
حرفام همیشه با تو
میمونن بی نتیجه
طبیعیه این خب
من میگیرم سرگیجه
حرفام همیشه با تو
میمونن بی نتیجه
طبیعیه این خب
من میگیرم سرگیجه
حرفام همیشه با تو
میمونن بی نتیجه
طبیعیه این خب
من میگیرم سرگیجه