Erfan
Engheza
؛[قسمت اول]؛
مخروبه پشت این آبادیه کشکی
به منطقای سببیو زوزه های مشقی
بوق سگ تا شب پرده هاش
که مثبتاش کمن با نگاه های منفی
هر ندایی فریاد سرته که آدم پا بند نیست حتی تو رحمش
ها؟ صدای من چی تو سرته، هرچی کمتر بفهمی کمتر به چپته
کوش؟ اجرت دست نوشت عرفم
خط به خط، خط زدم به این جملم
ندای انتها به جا به جای اجتماع به سنگ جلو پا بسته تاریخ رفته انقضا
برگشته مستقل، مستحکم مندرج مدت از
بودن به حس نبودن به رفتنی
که سر الف کلاه رفته با سنگ زدنی به سینه های زخمی تر
به دینی شبیهم که رفته رفته بر نگشته

؛[قسمت دوم]؛
معما هویدا زندگی جاری
واسه بکارت رسوایی رو بجاش دادیم
چارچوب دینی با یه تفسیر *یری
با اشتیاق جنون ما پای داستانیم
هی می شدیم به پر تر خالی
جای تقاص خون که کشتن دادیم
به نبودن شکو تردیدای مطمئن تموم شب نگاه ختم منفصل ندای من بود
صحبت نگاه/دین/یه راه/صراط مستقیم
صدای منتهی به تموم این کوچه پس کوچه
نبودیم نخواستیم ببینیم بودن یا نبودنو انکار وجود خودم
بود تمومش ازبر از شب
سیاهی میبینم فقط از گذشتم
همه در همو مالیدنو رفتنو من دیدمو بعد گذشتم
نه...