Daniyal
Ta Yeja
متن آهنگ «تا یه جا» از شایع، دانیال و مهیار

[مقدمه: مهیار]
تا یه جایی زوری میخندی
تا یه جایی زوری میخندی

[قسمت 1: شایع]
تا یه جا صحیح و سالمی و صاف
تا یه جا یادت میمونه جای چی کجاس (کجاس)
تا یه جا شق و رقی قشنگی (قشنگی)
تا یه جا کاسبیت رو پاس
تا یه جایی داری حوصلشو
سر و صورتتو مرتب کنی جلو آینه
تا یه جایی داری حال محبتو
به اون که هرروز زندگی تو رو گاییده
یه روزی میرسه میرسی به 30
میرسی به 40 دیگه نمیکشی
سرتو میگیری زیر شیر
میشی یه چی
جنس بی کسی
سیاه میشه لبای صورتی هممون
هممون وایمیسه قلب زیر یقمون
هممون دلمون تنگ میشه برا دیگِ سمنو
برا آشای خاله، برا ته چینِ زن عمو
تا میتونی مامانو ببین
تا میتونی کیسه رو اَ دست بابا بگیر
به رفیقت بگو داداششی
حداقل شبی ده دقیقه رو با خدا بشین
زیر دوش لذت ببر
بارون که میاد بوش لذت ببر
کنتور که نمیندازه بیشتر بخند
دیر میفهمیم بهترین دوران مدرسس
و بهترین ساندیویچای پر کالباساست
و اسلحه ی صلح تفنگ آب پاچاس
دیر میفهمی موفق نمیشی صرفا چون نمره هات تو درسات بالاس
دیر میفهمی زندگی نکردی و شیش دنگ حواست به چی میشه ها بوده
دیر میفهمی قبل و بعد کشکه
همین لحظه هم بار گنج قارونه
[همخوان: مهیار]
تا یه جایی زوری میخندی
ولی همین خنده ها اشکن
به مو میرسه پاره هم میشه
همه ی شنبه ها رفتن
آدما چقد عزیز میشن
وقتی که قاب عکس شن
عجب رسم تلخی
منم میخوام یه قاب عکس شم
دیگه نمیترسم قلبم جا بزنه
جاش یه سنگه
دیگه نمیترسم سیاه بره چشام
یهو تار شه صحنه
دیگه یادم نی کی اصن
دلمو کجا شکسته
عجله داره دیرشه
روحم میخواد جدا شه از جسم

[قسمت 2: دانیال]
تا یه جاهایی شیشه نمیشکنه کنار سنگ
تا یه جایی بهت میگه همه جوره کنارتم
از یه جایی به بعد خودتی و خودت
تا یه جایی خانواده میرسن به داد هم
تا یه جایی صبحا که پا میشی یادته کارات
تا یه جایی در کیون رفیقی
تا یه جایی به خاطر مامان چشای سرختو قایم میکنی خونه نمیری
یه جایی میرسی به بی حسی محض
جوونیتو میدویی و میرسی به 60
میمونه دستت زیر سنگ
میشه قلبت رنگش تیره تر
یادش بخیر اون صداهای توی کوچه ها
موشکای کاغذی که میرفت تو جوب آب
سکه های 10 تومنی که میشد یه نون داغ
حیاط و هندونه های خنک توی آب، هی
یه وقتایی دلش تنگه آدم
یاد بچگیاشو میکنه قلب آدم
یاد شکستن شیشه ها با توپ فوتبال
دوییدن بی دلیل بعد زنگ آخر
اگه بذاری دنیا امیدو بگیره ازت
جواب همه آرزوها که چیه فقط
وقتی زمان یه چیزیه که نمیره عقب
پس تا میتونی مادرتو بگیرش بغل
چون دلت میمیره از یه جایی به بعد
از یه جایی به بعد باید بپایی به در
چون عزیزات تو قاب اعلامیه ان
دیگه کسی نی برات بریزه یه چایی تلخ
از یه جایی دیگه نمیشناسی خودتو
از یه جایی به بعد خودتو جا میذاری
از یه جایی دیگه میبازی خودتو
نفستو خاموش میکنی تو جا سیگاری
[همخوان: مهیار]
تا یه جایی زوری میخندی
ولی همین خنده ها اشکن
به مو میرسه پاره هم میشه
همه ی شنبه ها رفتن
آدما چقد عزیز میشن
وقتی که قاب عکس شن
عجب رسم تلخی
منم میخوام یه قاب عکس شم
دیگه نمیترسم قلبم جا بزنه
جاش یه سنگه
دیگه نمیترسم سیاه بره چشام
یهو تار شه صحنه
دیگه یادم نی کی اصن
دلمو کجا شکسته
عجله داره دیرشه
روحم میخواد جدا شه از جسم