Mohsen Chavoshi
Chang
همه هست آرزویم كه ببینم از تو رویى
چه زیان تو را كه من هم برسم به آرزویى
به كسى جمال خود را ننموده‏‌اى و بینم
همه جا به هر زبانى، بود از تو گفت و گویى
غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم
تو بِبُر سر از تنِ من، بِبَر از میانه، گویى
به ره تو بس كه نالم، زغم تو بس كه مویم
شده‏ام زناله، نالى، شده‏ام زمویه، مویى
همه خوشدل این كه مطرب بزند به تار، چنگى
من از آن خوشم كه چنگى بزنم به تار مویى
بنموده تیره روزم، ستم سیاه‌چشمی
بنموده مو سپیدم، صنم سپیدرویی
چه شود که راه یابد سوی آب، تشنه‌کامی؟
چه شود که کام جوید ز لب تو، کامجویی؟
شود این که از ترحم، دمی ای سحاب رحمت
من خشک‌لب هم آخر ز تو تر کنم گلویی؟
بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت
سر خُم می سلامت شکند اگر سبویی