؛[قسمت اول: رض]؛
اشرف مخلوقات با سر توی سطل
ساکن توی قبر
سر صبح کارگر
سر ظهر باربر، پنچر سر شب
ثابت بی حرکت
قفل این صفحه رو کف دست
تصویرها میشن رد
میبندن نقش رو پس مغز
تاثیر، چپ راست
علم حس دل منطق
تعادل مسئله است
یاد بگیر بکنی حلش
دود سرب بغل ورزش
می ده بکنه ترکش
پیک و سر میده
سرکش این راننده سمکش
توی پیچ، گیج و ویج
انگار گرفتن جلوش هویج
تو هزار توی خرگوش
که حتی میشد بره مستقیم
با خودم میرم و
از روز اول میدونستم رسیدم
از خودم میپرسم
پ این همه وقت ی چی دیدم
؛[همخوان]؛
سراب سراب سراب سراب
هرچی رو نشون دادن بهم بودش سراب
جز هیچ هیچی نیست
جز اون کسی نیست
من عازم سکوتم
غیر اینجا هیچ جای بدی نیست
؛[قسمت دوم: بامداد]؛
قلم برداشتم آه
حرف رو دوست داشتم
شعر گفتم از قدم از قدم
تو روز دیدم شب ترک برداشتم
یاد گرفتم پشت به زینم
اگه ساکت بشینم یاد بگیرم
باد تو گوشم گفت برو سمت شرق
غرب برهنه گفت بیا سمت من
از عاشقها دیدم زخم کف دل
ترس ریختم از صفحه پس جلد
هرچی باشه میپذیرم
یه عقلم اهل فکر
جسمم جنس گل
سر خوردم ریختم تو جامت
مسیر من جاش پا به پاهامه
جفتمون توی حضورت گمیم
پشتمون سرابه جلومون سرابه
بگو چه کنم؟ بگو چه کنم؟
من گمم من گمم من روی یه پلم
من غروبو میخونم به شوق طلوع
من زل زدم به بدی
خوب میخوام چه کنم ؟
تا جنگه میرم که جبرمه
چون شیرینه حل این مساله
دست من نیست و پای من میره
هرجا رو میبینم فقط یه چیزه
؛[همخوان]؛
سراب سراب سراب سراب
هرچی رو نشون دادن بهم بودش سراب
جز هیچ هیچی نیست
جز اون کسی نیست
من عازم سکوتم
غیر اینجا هیچ جای بدی نیست