حسرتای زیادی تو دل بوده و هست
از خاک خونه بگیر تا پول تو دست
میگی همه چی ردیفه ولی چیزی در اصل
اونی نبود که تو خواستی یا که دیدی ازش
یهو میجنبی میبینی که چشات بازه
نوک انگشتت چیزی به اشاره خواسته
تا بچه ای و میزنی زیر گریه
میگی بابایی بخره واست اینو هدیه
اما روزا رفتنو الان تو بزرگ شدی
واسه زندگی با سیلی باس خودتو سرخ کنی
دیگه چی میرسه به اون همه حسرتات
فکر جبران یکمشم پس نباش
حقیقت تلخه ولی خوب داستان اینه
هرکی سفت کردو رو پاهاش وایستاد دیده
که داشتن خیلی چیزا نا ممکنه
توی دنیایی که تن تو راه برد بهش
آره شدی با جیبای خالی طرف
پاتو شل کن ببند به پایین تنت
هه... آسمون ما که بارید همش
از این چهار فصل بودیم ما تو پاییز فقط
هی... توئم مثل من یه اسیری حتما
که محکومیو لایق کثیری حسرت
ولی ببین که بی نصیب هستن
یا درجه دار یا پدر وزیر نفتن
تاحالا شده به خودتم از صد ده ندی؟
میشی بیمار روانی که از سگ بدتری
همه تقسیرهارو هم میندازی گر بابا
که چرا کم گذاشته جیب سر ماها
رفیق قدیمیتم رو به رشده نه؟
اما تو شدی از قدیمتم کمی گشنه تر
که ببین که زندگیش رو به راهه
هرچی بابا مایس توله اشم تو رفاهه
هه... داستان قدیم یه افسانه شد
هرکی سفت شروع میکرد خوب میبست بارشو
ولی الان تو باس با یه سرمایه جلو
وایسی کار کنی تا دربیاری کلفت
و الا همیشه هشتت گروست
یه مدرک داری اونم هجوه که مفت
نمی ارزه توی این زندگی
تو باز بگو مهندسو شیک بهم بگین
هه هه هه
پس تو خنده هاتو بکن تا بی خبری
بعد ها باس داد بزنیش با جیب خرید
اگه نگاه کنی تو با دید وسیع
میبینی جز غصه نشده چیزی نصیب
همه ی خواسته هات واست خیالی شد
چون سجلدت به اسم ایرانی خورد
چیه ؟ توهم رسیدی به حرف من
راهتو کج کردی حالا به سمت غرب؟
هان؟
میدونی؟ هه...
وقتی هر سالی میگذره از زندگیت ، میفهمی که اونجا جایی دیگه واسه موندنت نیست
پس تا دیر نشده برو... بجنب...
توهم برو توهم برو