[ورس یک]
بیا بچین جلوم مهرتو
وقت نگیر فقط داری همین فرصتو
کفتار ها دیدن همه قدرتو
تو که جوجی میزنم میپیچم نسختو
من از کف کوچه های خاکی
سبز شدم پَ ندارم از هیچ کسی باکی
زندگیم هم درست مثِ قصه های راکی
موتور کلافه تر اَ خود کاوازاکی
بذار ، برسه به گوش اون بالا
ما میکنیم تغذیه از شکم شغالا
آفتاب رو رنگ زدیم عمریه با ذغالا
ظلمات محض اصلا کص خار کابالا
تو حالا، داری بزنی رد پامو قدم؟
سوخت بدی بمونی باز تو پای هدف
مشکل منو این تابلو های خطر
بس که ندیدمشون از ما ناراحتن
[کورس]
نمیبافم موی رویامو
ببخش اگه خمه اخمامون
اگه که تا رفاقت راه بود
ولی تهش حقیقتو دیدی تنِ حرفامون
همیشه
نمیبافم موی رویامو دیگه
نه نه خالی کنین با یه گل جامو
اگه رفتم دنیا نداشت حال خوش با من
ولی تهش عزیزایی داد که نور چشم هامن
[ورس دو]
دم شب باز
کلمه ها تو قفس سینه دارن فاز پرواز
ببین عباس
شیرا کونی شدن حالا کفتارا دسته
ایده های قدیمی تو مغز های بسته
میچکه خون از چشم های منتظر اتفاق و
مشکل ها مدام میگن که رویا مال قصه هاست و
ببین حقیقتو بکن چشم رو باز و
دست هایی که حسابی سرده
مردن تو خاطرات یا زندگی تو لحظه
حالا چک یا با چَک من میکنم نقدت
بگو چیه فاز؟ تبهکار رو بنگه
علی کاسبه هنوز منتظر زنگه
به خیالش شدنیه هدفاش
چون بلنده قدماش
طرز فکرش معلومه از وجنات
حتی خود خدا شاکیه از خلقش
درضمن زیر خشتک آزادی هم
مشغول چاقیدن چاقالا
از اون روز که سبز شدم تا حالا
سنگین مثل دست های تقدیر
بگو تهش چیه این مسیر سبزت؟
ساحل فکرت یا کویر محضه؟
رد میشم ازت ولی خب میمونه رَدم
پشت خط چیه لاشی خودم ته خطم
نمیبافم موی رویا رو دیگه سردم
ما رو دیدی صبر نکن فقط بزن دستبند
[کورس]
نمیبافم موی رویامو
ببخش اگه خمه اخم هامون
اگه که تا رفاقت راه بود
ولی تهش حقیقت رو دیدی تن حرف هامون
همیشه
نمیبافم موی رویام رو دیگه
نه نه خالی کنین با یه گل جام رو
اگه رفتم دنیا نداشت حال خوش بامن
ولی تهش عزیز هایی داد که نور چشم هامن
[پل]
میان راه سفر از سرای مسئولین صدای سرفه می آمد
من از مصاحبت آفتاب میآیم
کجاست ساحل؟
[ورس سه]
بذار بهت بگم من کجا بودم
با یه دستبند چشم بسته نا کجا تو حبس
خیره میشدم مثل کصخلا تو سقف
وقت دادگاه پشت همه قاتلا تو صف
همین من بودم که چهار تا چهار تا سالا
میرفتم اون پله های دادسرا رو بالا
قاضی میگفت بنویس جرمت با خودت همین حالا
و الا که فردا قبل نماز میکشیمت بالا
گفتم حاجی حله بگم شرمنده ام؟
گفت نه کمه بگو شدی سرکرده غرب
سرم پایین میزدم یه لبخند نرم
عقب پل ها خراب جلوم سنگ قبر
صورتم که جای چک و سیلی
کبودی کتک های بعد دستگیری
کدومشو میخوای بگم ، بگو
لک میزد دل واسه یه لحظه نور
کف قفس هام تنگه نفسا همه لحظات
میگذره برام برابر سال
دست بر قضا من تو این فضا
گیر و گور بودم چند سالی درست مثل کور بی عصا
همون روز هایی که همه بودین فرنگ
دنبال جا بودین تو سفره ی حقوق بشر
من ، دیدم فاصلهی من و مرگ خوابه
یهو رد دادم رفتم تو دل اربابت
[اوترو]
چاقال به ریش نیست به ریشَست
بزن به چاک