Homayoun Shajarian
Atashe Javedan
آتشی در سینه دارم جاودانی
عمر من مرگیست نامش زندگانی
رحمتی کن کز غمت جان میسپارم
بیش از این من طاقت هجران ندارم
کی نهی بر سرم پای ای پری از وفاداری
شد تمام اشک من بس در غمت کردهام زاری
نوگلی زیبا بود حسن و جوانی
عطر آن گل رحمت است و مهربانی
ناپسندیده بود دل شکستن
رشتهی الفت و یاری گسستن
کی کنی ای پری، ترک ستمگری
میفکنی نظری آخر به چشم ژالهبارم
گر چه ناز دلبران دل تازه دارد
ناز هم بر دل من اندازه دارد
هیچگه ترحمی نمیکنی بر حال زارم
جز دمی که بگذرد که بگذرد از چاره کارم
دانمت که بر سرم گذر کنی به رحمت اما
آن زمان که برکشد گیاه غم سر از مزارم