Erfan
Shosteshoo
هنوز خون رو چنگامه بدنم می لرزه
میگم قتل کاره ساده ای اگه بی ارزه
واژه ی گمنام برای گوش های نا بالغ

چندین لحظه فرصت میخوام بگم داستان خالق
با بیت های اول کوبیدم پام رو زمین
مقصدم شده بود قله های شعر نوین
معما روشن بود اسیر سر من بود
سوال درک بقیه زنجیر دست من بود
پا به پا سرم و دلم تو شک و تردید
همواره نگران که کی نفهمید کی فهمید
ماه ها تو حبس دیگه قدم جلو رفت
پیش لکنت و مکث تیغ قلم فرو رفت
همراه با نقل سهراب که چشمها رو باید شست
نظرات صادقانه ی خودشه به من گفت!
با بارونی از چشمهام دلم رو شستم
انعکاس شستشو رو با قلم نوشتم
بالا پایینای شبا چاشنی شعره منه
خاطرات خوب و بد آشتی قهر و غمه
تا ابد توی غصه هر کی مونس من شد
شوم به شوم کنار تنم تو جبهه ی جنگ شد
از تو فکر و شعرم نمیمونه قایق
قلب هامون می تپند با هم از راه موسیقی دائم
بدون تکیه گاه تو نمیشد چونکه!
این ساقه شکسته ست و نمیرسیم به غنچه
چشم ها رو باید شست جور دیگر باید دید