[قسمت یک: اشکان موسوی]
تو رگای بیروح این شهر
آدما، رد میشن، از کنار هم
میرن از نو بسازن و ویران کنن
هرچی دیروز ساختنو خراب کردن باهم
زنجیر شده به هم، ذهنشون
اونا که شکستن زنجیر و
تو فکرشون میدونن
باید عبور کرد
باید رفت
از این تکرار
گذر کرد
[قسمت دو: بهرام]
همه به ظاهر سالمن
همه اَ تو مسموم
همه به مسائل واقفن
اما به هم مظنون
اونا که رفیقن واسه هم
هی دست تکون میدن از دور
صبر کن که نزدیک شن فقط
همه مسلح تا دندون
همه داستانا یه چیزن
همهم بلدن بنویسن
همهم بلدن بخونن
اما فقط از رو
از خشم آدما بترس
وقتی که داد نمیزنن
خشمو نمیریزن بیرون
تا نفرت و آب بدن از تو
[همخوان: بهرام]
وابستهن به دشمنشون
وابسته به ضدیت
حفظ هویت جمعی
با سرکوب اقلیت
دادم نمیزنی نزن
فقط نگهندار تو سینهت
سریعتر عبور کن فقط
عبور از این وضعیت
[قسمت سه: اشکان موسوی]
بلند دیوارا
که روشون پُر شد از فریاد واژهها
آه از این شهر
که سوخت توی شعلههاش تن ریشهها
[قسمت چهار: بهرام]
ریشههاشو خشک کرده بود
نسلی رو که بزرگ کرده بود
سگ سیاه ناامیدی پیششون
تولههاشو گرگ کرده بود
کسی دیگه کودک درون و
از تاریکی نمیترسوند
همگی خوب میدونستن
اون چه شبایی رو صبح کرده بود
خوب واسه ما خیلی کم بود
ما دنبال عالی میگشتیم
پس نباید همه خشممونو
توی لطیفه خالی میکردیم
تهش قاطی شد عزا و خندهمون
وانگهی دریا نشد قطرهمون
مثل اتاقم تنها تو تهران
تار متروک یه عنکبوت
[قسمت پنج: اشکان موسوی]
بهای رهایی شکستن دیواره
حصارا تو فکرن، دنیا مرزی نداره
تو سینهم یه فریاد در حال انفجاره
عبور کن از این شب که خورشید در انتظاره
[همخوان: بهرام]
وابستهن به دشمنشون
وابسته به ضدیت
حفظ هویت جمعی
با سرکوب اقلیت
دادم نمیزنی نزن
فقط نگهندار تو سینهت
سریعتر عبور کن فقط
عبور از این وضعیت