اگه تو بگردی تو هرجای تهرون از جنوب شهر بگیر تا دروازه شمرون
بغل جوبا ته کوچه های بم بست هنوزم آدمای بد بخت زیاد هست
یکی سورنگ تو دستش میده رگ گردنو تا میخوای رد بشی میگیریه مچ دستت رو
تقصیر ماهاست یا شاید تقصیر روزگاره شایدم نقصی توی خلقت پروردگاره
شربت زندگی به کامشون زهره بعضیا میگن تقصیر بچه ی شمال شهره
حالا تقصیر هرکی هست هست دقل بازی دید بد بخت سواری شاشید و بغل جوب نشست
اگه نظر منو میخوای تقصیر همین ملته خوتایی و خود پرستی مشکل اصلیه ملته
یه بار ازش پرسیدم چی تو کلته گفت تنها امیدم رهایی ازاین ذلته
خدا رو خوش میاد انقدر ناشکر باشی؟ یه کمک حالی واسه ی دستاش باشیم
من میفهمم خودم از فقر به اینجا رسیدم درد اینجور ادما رو منم کشیدم
روزای خوش میان و میرن همچون روزای بد این رسم روزگاره میمونه اینجوری تا ابد
بابا تو که از این زندگی دردی ندیدی نکنه فک میکنی با پای خودت اینجا رسیدی؟
جون داداش زندگی فقط همین ثانیه هاست یه ثانیه قفلت آغاز همه بدبختیاس
لغات من جور میشن پشت به پشت هم کلماتم کمک میکنن واسه رشد غم
میخوام حس کنی بچه ای که بالاسرش سقفی نیست وقتی تو داری میخندی اشک میکنه چشاشو خیس
پسری که سختی دیده دم به دم دیگه واسش مهم نیست عمر زیاد یا کم
دم زدن از این زندگی نداره حدی پس بقیه ی حرفا بمونه واسه سری بعدی
ههه هه