Farshad
Shahre Farang
[بخش اول: فرشاد]
غربت،یعنی یه قلب،که توو شهرِ خودش مُردست
یعنی یه قلب،که نداره دیگه فرصت
واسه تپیدن،نمی کشه دیگه قدرت
غربت حتما نیست تو یه جای دیگه مردن
بعد از اینکه کلی عشق و حالُ بردن
غربت یعنی همین هموطنا روحِ تورو کشتن
زالوهای آشنایی که خونِ تورو خوردن
غربت یعنی همینجا،تموم شد و رفت
روشن فکرای برهنه پرست،برهنه های روشن فکر پندار
بیرون از زندان
من می شناسم یکیُ نام تیر فامیلی برق قد راست صاف،سرش یه لامپ
رفیق،بعضی چیزا نیستن واسه در اوردن مثِ ادا
هدفی هست باید جربزشم باشه چون توو راهش شاید دار و ندارتم بشه فدا
راه ما سَواست،تو درآر اداش پس
شهر شهرِ فرنگِ
از همه رنگه
آرزوی صلح ولی هر شبش جنگه
رازآلودترین جنگلِ گنجه
زیباترین گلوبند به گردنش تنگه
دهنهای کوچیک واسه زدنِ حرفای گنده نیست پس تو بپا یه وقت پاره نشه دهنت
تو زیادی ولو شدی توو شبای نقره ایت،یه روز به خودت می آی که بازِ درِ عقبت
به چه دردی می خوره مبارزِ فراری
از آزادی خوندن جلو قفسِ یه قناری
به چه دردی می خوره راهِ حلِ مسئله،وقتی خودت یه طرف معادله نباشی
اشکایِ من بازیِ تو
حلوای من شادیِ تو
قرمزِ من آبیِ تو
بلیطهای گرونِ من سانس های مجانیِ تو
کارای پنهانیِ تو
گوشهای واقعیِ من، حرفایِ قلابیِ تو
[همخوان: فرشاد]
شهر شهرِ فرنگه،جمله هاش خوب نیست جذبش نشو
ولی دست خطش قشنگه

[بخش دوم: فرشاد]
شهر شهرِ فرنگه
کُلش جفنگه
واسه تو باشه،هتل ها و تمومِ ستاره هاشون،ندایِ بارون
واسه من بذا باشه صدای آشوب
دیدم همه ی رنگهارو چشمِ منو زدن،من این نقاشیِ رنگین کمونیُ نمی خوامش واسه همین
خیلی وقته طوسیِ مطلقم،نمی پیچم حتی اگه زوریِ دور زدن
برام زندگی توو شهرِ فرنگ یه جوکِ مسخرست،چونکه آدمای توش یه خورده احمقن
هرکی ساکت تر بود شد یه گلِ سرسبد
شروعِ حرف زدن،شروعِ سر زدن
آسفالتهای زِبرش برا من
بالشتهای پُرِ پَرِ غوش واسه تو
زیرزمینِ پُرِ موش برا من
خونه ها و تله موش واسه تو
دادِش برا من
درِ گوش واسه تو
واژِگونن همه ی واژه های شهر به خاطرِ همین بی معنیه دیگه همه جمله ها
گُنده بر می دارن همه لقمه ها
حرف زدن می شه همه جرمِ ما

[همخوان: فرشاد]
شهر شهرِ فرنگه
جمله هاش خوب نیست جذبش نشو ولی دست خطش قشنگه