Farshad
Asheghe Ye Faheshe
شب که میشد به خودش پیله میکرد
یه ته استکان دیگه میرفت بالا و
اون تو همون ته استکان انگاری که غرق میشد
بعضی چیزا فقط توی شب دیده میشه
ته اون دلِ کوفتی انقد راز داشت که
اگه مغز پلیس بود میکرد دلو بازداشت
مغز، دل، جنگِ این دوتا چقد آشناس
شبایی که روز میشد روزایی که شب
خیلی حرفایی که دود میشد، دودایی که حرف
همخوابگی با بیخوابی میشد دراز رو تخت
کلی خیره میموند ظاهر میشد چشاش رو سقف
آره چشاش رو سقف
چیزی زیباتر از اون تا حالا ندیده بود
دوتا الماس زیر دو ابروی خمیده بود
انقد بُرندگی داشت میتونست ببُره
و بسازه یه دلِ همیشه خون
ظاهر میشد یه لبخند مرموز با یه شیطنت خاصی
انگار میخواست بگه که تو دلتو میبازی بهم هر دفعه هر روز
لبخند مرموز، وای از این لبخند مرموز
که گُر میداد به تموم تنش
یه قمار لعنتی و بختش که سیاه بود
اون فقط میخواست تصویر باشه مال خودش
ولی اون چِشا و لبخند واسه خیلیا بود
آرامبخش، آرامبخش
آرام بخش، آرامبخش قرصِ بعدی
آرامبخش، آرامبخش قرصِ بعدی
تصویر داشت آماده میشد واسه رقص لختِ بعدیش
اَه این حسِ گوهِ شدید
اون براش شده مریض
ولی توی صورت تصویر هیچی از غصه ندید
اون نبود جُکِ جدید
پس حرومزادههای دورش به چی میخندیدن؟
شاید به این عشق عجیب غریب
گاهی میدونی از بعضی حسها باید کنی اجتناب
ولی نمیکنی وقتی باشی عاشقِ اون اشتباهت
اون نمیکرد احساسشو استتار
ولی تصویر اونو نادیده میگرفت تا که بده بِهش عذاب
تصویر نمیخواست که مال یکی بشه
نمیخواست که کسی در گوشش عاشقانه بگه
پیادهروی، پیادهروی سردرد هر شب بعدِ زیادهروی
کُلی میبافت بعدش میرفت پی خیالِ بعدی
به خودش همهش میگفت فقط سعی کن دیوانه نشی
سیگارِ بعدی
گیج و بیحال متلاشی عین هیروشیما
تلاش واسه ساختنِ یه خونه از ویرونیهاش
بیفایدهس، هرچی میخواد بهش نزدیک بشه
تصویر عمدا ازش میشه دور
مث شکارچی با دید کور
همه کاراش عمدی بود
دورش پر از اهلی ولی
تصویر لعنتی وحشیترین وحشی بود و
اون غرق توی رنجِ حاصلِ یه فاصله
اون چیزی نبود به جز عاشقِ یه فاحشه