Farshad
Mey
؛[قسمت اول]؛
قبول کردم تو زمان و مکان اشتباهیم
من مرد عروسکای کاغذی نبودم
جمع همیشه باهام احساس راحتی کرد
ولی من مرد تو دنیای راحتی نبودم
از دلیل تنهایی من اگر بپرسی
شبیه فاحشه های ساعتی نبودم
واژه های نشنیده شده تلنباره تو من
انگار 28ساله که با کسی نبودم
نفسام بوی اوردوز نیکوتین میده
منی که اهل سیگار پاکتی نبودم
یه روز شروع به نوشتن قصه ای کردم
که توش به دنبال ته و آخری نبودم
وقتی که به نوک کوه رسیدم
همرنگ بودن با مردم کوهپایه
درد بی درمون شد
من سلاحی جز آروارهام نداشتم
یه روز فهمیدم که سهمم فک بی دندون شد
فایده ی دهن من چیزی جز صدا نبود
من تموم زندگیمو با صدام ترسوندم
من گشنه بلعیدن فکر آدما شدم
و همه ی شکارامو با صدام لرزوندم
کی میدونه شاید این آخرین فرصتامه
هنوز تو فکر ماورای اتفاقه رخ نداده
شاید یه روزی دفتر شعر منو باز کنن
و بگن این همون آخرین صحبتاشه
تقلید کورکورانه ی آدما
مثه سم تو رگای من جریان پیدا کرد
و خرده ها گرفته شد از این نا امیدی
ارتش شدن جلوم سربازای شاه و بی بی
و کمانا آماده شد بهم نشونه رفتن
من یک تنه ایستادم رو به روی شهرم
پیکانا رها شد ، اومدن به سمتم
و من زخمی از یک جنگ ، پناه آوردم بهت
؛[قسمت دوم]؛
تو از صدای من فهمیدی
چی گذشته در نگاه من
ریخت روم زلفای پریشون و نازت
وقتی آروم گرفتم تو آغوش بازت
بگو بهم راز مگو پیوسته
هرشب من کسلم
وارد کن حیرت به قلبم
من که شنا کردن رو فراموشش کردم
وقتی دیدم قراره درون تو غرق شم
جرئه ای از من رو بنوش
من تموم دردهاتو میکشم به دوش
قد تموم دنیا میشم واسه ت بگوش
من داغ میکنم تو رو
رو سردیا بجوش
غرق شو در من
رقص کن هر دم
لج کنن بات بعد هز کنم من
بنوش بنوش
بنوش بنوش بیشتر
تا اونجایی پیش برو که از دهنت ناله کنم
تو عاشق و مست منی
من می توی جام توام