Farshad
Ashna
[قسمت اول]
هیچ وقت ندیدم این سنگ فرشا رو
نداشتم این کفشا رو
تو این پیاده رو هرگز راه نرفتم
ولی بوی آشنای مسیرمو میده
رُخسار شهرو
رقص رنگ رَختش
عقربه های ساعت اون برجُ موج ناقوس
مانند زنگش صدا ساعتای ندیدمو میده
پام میخواد بدوئه
نه که راه بره جوری که سرنوشت نرسه بهم
انگار هنوز جوونم و پا به سن حادثه
امیدوارم
امیدوارم غریبگی شده باشه یائسه
نشه حامله زایمان نکنه
نشه تکثیر نیاد حاصلش
مجبورم نشم باشم شاهدش
من از سرزمین سرد محو شدنِ
بخارای داغ نقس تووی مه
زخمی گوشم از فریاد موج ماهی جا مونده ی روی شن
بوی بِتن بوی گِل
آخرین تصویرم تخریب نابودم میکنه
دل تنگ رهگذر بودن پل متحرکت آرومم میکنه
تو شهر زیبای درونمی
یا من کلبه تو جنگلتم
توو همه ی مسیرات پا میذارم
بیخیال مقصدتم
توی رنج بی آسمون بودنم
معجزه ی تو هوای ابر
هرگز ندیدمت ولی
برای من
[همخوان]
آشنایی
من از بودنم طلب کارمت
آشنایی
بزرگ ترین ترس از دست دادنت
آشنایی
غریبه ها شعار میدنش
آشنایی
نقطه ی کورِ ذهن و دلم
نمیدونم کجا دیدمت

[قسمت دوم]
فکر کنم توو کلاس بغل دستیم بودی
همش نزدیک کچل کردیم
شبیه هم شیم
معلم فقط خندید
به شوخی گفت از دست رفتیم
جلو قُلدر سال بالاییا
هیچ وقت نگفتیم غلط کردیم
روزی که گفتی از مدرسه میری
یادمه چطور تنم لرزید
فکر کنم تو معلم دینیم بودی
من از دستت کتکا خوردم و بعد فهمیدم
تویِ کتابت شعار بود اخلاق تنبیه شدم
چون سوال بود حرفام
انداختیم توو دوزخ کلاس
انگار واقعا خدا بود همراهت
من از زیر آتش برخواستم
ذغال توو دستام
فکر کنم تو رفیق شراب خوردنامی
همدم بعد خراب شدنامی
شنونده ای برای صحبتامی
عوض نشو
فکر کنم زخم بالای ابروی تو
یادگاری از مشت منه
یادگاری چاقوی تو
خط عمیقِ رو پشت منه
درگیری یه مشت شهره ی شهر
خشم زهر نیش مهلک من
شکار کردم چون نمیخواستم طعمه بشم
حس میکنم خانوم
سالها اسارت چشماتو کشیدم
راه نجات از خاتمه بودن
فکر کنم یه روز عاشقت بودم
[همخوان]
آشنایی
من از بودنم طلب کارمت
آشنایی
بزرگترین ترس از دست دادنت
آشنایی
غریبه ها شعار میدنش
آشنایی

[قسمت پایانی]
این حس فقط مالِ منه
یا که شما هم میشناسین منو؟