؛{قسمت ۱}؛
حقیقت باخت به خال گونه ی خیال
زلف ریخت دست گم شد توویِ کویِ مویِ یار
یه جمعیت دل خوش کردن به روشنی لامپ
همینان علت خیس شدن چشم های ماه
درس عبرتم، مست رحلتم
نحسم بخش تلخِ قستم
نفرین درد دقتم
همه چی تکراریه من پیِ کشف حیرتم
بی ارزشم وقتی همه غرق رنگ قیمتن
حقیقت باخت به خال گونه ی خیال
زلف ریخت دست گم شد توویِ کویِ مویِ یار
؛{قسمت ۲}؛
کاش از پارچه های پارگی رو یاد گرفته بودم
که اینطوری چهل تیکه نشم لای تَرکهام
کاش یکی بیاد روی صورت من ها کنه
یخ اندوهگین روح منو وا کنه
کاش یکی بیاد که بدون شکستن من
پرونده ی همه دیده هامو تا کنه
کاش خودتون و توو من توان دیدن بود
کاش میوه ی آینه ها برای چیدن بود
کاش توو قعر توو داریِ شیشه گونگی ام ازم رد می شدین
تصویرتون خط نمی انداخت رو پیشونیم
کاش، کاشکی هام کاش قدری کم بشن
کمدین بودین جلوم رسم خندیدن بشم
تصویری ازتون نیست ناراحتم توویِ جولانگاهم
من آیینه ی بی بازتابم
؛{قسمت ۳}؛
چهارستون چهارتا مفصلم چوبی ان شل ان
در انتظار جدایی ان درد می کنه
پیچ پس گردنم
شِکوه از وزن سنگینم به دیوارها میبره
پیچم درد می کنه
می بینم تلألو نورو ولی انعکاسی ندارم
به زدن چشم اعتقادی ندارم
متهم به مغز دیده هام توو دادگاهم
خودت و توو من ندیدی قلبم درد میکنه
توو کاروان آینه ها با خاطرات از شاعرانه هاشون
منم ازدحام مانع های تصاویر ثبت نشده
توو خالیه جاودانه هام حافظم درد میکنه
بازتابی نداشتم پس هرطور خواستی تازوندی
تابوندی، نشکستم، چون مرامِ بریدن توو بازوم نی
من تموم لحظه هات و حس کردم
فکر میکردی نفهمیدم این وضعیت آروم نی
منصفانه نی انصاف توو این قانون نی