Farshad
Sarma
؛[مقدمه]؛
ممنوع بود، بوسه‌ها تو شهر من
متروک بود، کوچه‌های سرد شب
صدا، پوسید تو تب غم
ممنوع بود، نفس گرم تو سرما
تو سرما، تو سرما

؛[ورس]؛
وقتی که زمان به ثانیه نمی‌ده بها
دقیقه از حال بد نمی‌شه رها
وقتی که انجماد گریبان قلبا رو گرفت
ساعت خوش نمی‌ا‌ومد به دیدن ما
ول کن نبوده، مونده خستگی به تن
مهلک ترین سم بوده زهر نیش غم
وقتی حماقت می‌شه بوی عطر
همیشه خوش بوئه مرده خیره سر
کمدا از لباس پر، قفسه ها اَ کتاب خالی
همه هویتا جعلی
تا که بگن ما ها فرق داریم، تو پریم
پر از جنجالیم، الماسیم
برف هست، هیزم هست، سرما نیست
می‌خوان راه براشون باشه باز
واسه مصرفا
توی خواب خفه کنن داد و ناله‌ها
می‌رسه به گوش
در میادش بوش
یخ بدن آب می‌شه
وقتی خون می‌رسه به جوش
آدمای مریض، حال این دنیای غریبانه
دور و ور زیادن ولی نگیرشون جدی
اونایی که نمی‌تونن، اهل انتقادن
دائم چیدن مانع پشت مانع
نگیرشون جدی
هیچی نیست عادلانه عاقلانه اینه
عاشقانه بایستیم تو صف زندگی شاعرانه
حالا که به کام ما نیست راحتی و شادمانی
قطع امید کامل از گروه ها و پارلمانیم
خودمم و خودم ساز مخالفم شکستنی نیست
کشیدن نفس گرم سخته ولی
توی حنجره‌ ام سکندری نیست
اگه زنده ام پیش مرگ گذاشتم گرو ریش
گرمای بی قوم و خویش با چشای خیس
بدون آئین و کیش
داد می‌زنه، دلم می‌شه ریش
نمی‌تونم گاف بدم
بازم باید راه برم
؛[قسمت پایانی]؛
تو سرما، تو سرما، تو سرما