Farshad
Dozde Atash
"دزد آتش"

از آمیزش فکر من با دیده هام
تولید فرزندِ ناخلف بی نقاب
دزد آتیشم با جزای موندن اسیر خاک
راه میرم خودمو تورو میزارم زیر پام
بجز تمسخر چشم های کور
کسی همدست من نبود
بجر تصور فردای دور
حسی قاطل مرگم نبود
بجز نصیحت آزادی از دهن یه مردار
یه داروغه که خون میمکید از قلب دنیا
یه لشکر از تنهای برهنه در حال طغیان
یه زمین یه گوله خاکی از جنس بحران
چاچوبو تبسره حرف
همه چی مسخره تر
تا وقتی لب بشه تر
میزنه اسحله حرف
یا میگی بله قربان یا میری تا محضر مرگ
لگد ماله قامتِ دستساز فرش هستی
تف به نمایشت، تف به نقش اصلیت

تف به این جهانی که ساختی
به آرامش واهی، به آتیشی که خاک کرده خونه هارو تابیخ، ساخته اسلحه و قدرت توی دست پست ترین فکراس
بکنین انکار
بکنین انکار
میسوزیم ما باهم میفهمیدیم ای کاش
بکنین انکار
بکنین انکار
باید یکی آتیشو بدزده از انسان
آتیشو دزدیم سوی چشامو گرفتن
دیدم، ادامه دادم با تزریغ نفرت
نه نسل من حتی برو ۵ نسل بگزر
یروزی آزاد میشه هیولای قصت
خشمو میتنه توی تن تارای وجودت
چنگ میزنه لنگ میکنه و میریزه خونت
جنونو میبینی خونه کرده تو کالبده کوچه
از رو جلدت قصه کل عمرتو میخونه
بچت له تو فک ناموزن اعتیاد
انسانو پاک میکنه با غرورو اشتقیاق
تو بو بکش هنرت بو شیرینی میده
برا مردم نیست برا تومنو لیره تو جیبت
ماده اولیه ی هنر تو فاضلاب ایده
ولی آخرش نتیجه واسه شما چرپوچیله
قامت استوارو چهره مصممتون که میگه مسلح به آبید به نونید به مکیدن خون از رو زخمای عفونی
گوشتو نمینوازه چیزایی که میگم
خب تو بگو، چی داری بگی حرومی؟

تف به این جهانی که ساختی
به آرامش واهی، به آتیشی که خاک کرده خونه هارو تابیخ، ساخته اسلحه و قدرت توی دست پست ترین فکراس
بکنین انکار
بکنین انکار
میسوزیم ما باهم میفهمیدیم ای کاش
بکنین انکار
بکنین انکار
باید یکی آتیشو بدزده از انسان