Farshad
Partab
[ورس یک]
هنوز هم سَر میزنم به کوچه ای که وسطش گم شدم
غرورم رو کَندم و از تمنا پر شدم
جهان هم ایستاده بود بین نطقت
من ایستاده تووی گردباد و بُهبُهَش
بارون میخورد سُر رو طُره ی موهات
عجیب شعله ای داشت جمله ی کوتاهت
دست هات حلقه زده بودن دور زانو هات
میزدم لگد زیر زانو های قانون هام
زور دلم نمیرسید به نفوذ چشم هات
چمباتمه زده بودم بین پلک هات
هر لحظه نفس میکشیدمت
محکوم به حبس ولی شیفته یِ زندان
انتهای دهلیز خاکستری دلم
یه صدایی میگفت که به طرفت برم
درونم میدوییدم درون تونل های تاریک
مگه میشه که به کلمه بگم؟
من از خط مقدم روزگار خشنم
خسته پناه آوردم به کلبه دِنجت
تموم نقش هام رو پشت در گذاشتم
جا تا ببندم یه نقش کنج ذهنت
ولی مگه زندگی به همین آسونیه؟
شاید خوش خیالی نیازمند نابودیه
هنوز هم سَر میزنم به اون کوچه
کوچه ای که واسه من همیشه بارونیه
[کورس]
پرتاب شدم از بلندای دوست داشتنت
و این دردناک ترین نوع شکستگی بود
پرتاب شدم از بوییدن عطر تنت
و این دردناک ترین نوع شکستگی بود

[ورس دو]
ایستاده بودم یا تو دور میشدی
همه چی محو گذشته بی رنگه چون
رنگ چشم هات رو ریختم رو شعرم
بخون رد شو، ازش بگذر
کدوم خط عابر، کدوم خیابون
کدوم پیاده رو رو کدوم خیال خوش
تووی کدوم لحظه، زیر کدوم خنده هاته
جایی که رها شدنِ من کلید خورد
منم مرد جنگجو و حیرون و مست
که گَس کرده دهنمو طعم شکست
توو سکوت گوش خراش این چاهِ سیاه
تنم به قدرت یک نعره نشست
نه چرایی مهمه نه چگونگی
اندوه خود نفس فعل نبودنش
شیوه ها نحوه ها که مِلاک نیستن
فقدان یعنی محرومیت از صورتت
هنوز به خوابم میای، توازن دنیا برقراره
من از یادت میرم، تو به یادم میای
پنهانم تووی جنگلت
خیالت نمیره پی شکارم میاد و
من دست و پنجه نرم میکنم با غروب حضورت
مینویسم سرود عبورت از خاطرم و
هنوز لب چاهم، هنوز توو کوچه ام
هُلم میدی و این شروع سقوطه
[کورس]
پرتاب شدم از بلندای دوست داشتنت
و این دردناک ترین نوع شکستگی بود
پرتاب شدم از بوییدن عطر تنت
و این دردناک ترین نوع شکستگی بود
پرتاب شدم از بلندای دوست داشتنت
و این دردناک ترین نوع شکستگی بود
پرتاب شدم از بوییدن عطر تنت
و این دردناک ترین نوع شکستگی بود