Farshad
BozorgRahe Matrouk
زنجیرِ هنجار هنوزم چفتِ مچِ پام بود و من پائینی می‌رفتم و قبله پشت بام بود
می‌مُردم قدِ همه خدایانِ تاریخ
چه جمله‌ها که تو سوگِ سقطِ نقطه‌هام بود
زدم بیرون و پشت سرم موند شهرِ من به جا
پُرِ حفره‌هایی که بود جایِ قتلِ خنده‌ها
ترس بود و تردید
قرض بود و تهدید
زمان خشک می‌شد توی شک به لحظه‌ها
امید تو قحطی مُرد از فرطِ گشنگی
همه خط
من یکی، مونده پشتم رد نقطه‌چین
گرسنگی می‌گفت یالا خودتون رو هُل بدین
سفره‌ها می‌سوختن زیرِ داغیِ سُربِ دین
می‌گفتن : ول کنین این خود آزارِ نکته‌بین که جلو همه منطق‌هامون گذاشته یه خب که چی
تهفه نیست که نه
هنوز معلوم نیست که داره ذوقِ چی
مُرده از درون
زندگی با شوقِ چی؟
من که واسه‌ی رسیدن نمی‌رفتم احمق ها
من از دستِ نرسیدن‌هام فرار بودم
شما عشق می‌ورزیدین به پالون و قاطر
من سوار بودم اگه هم قطار بودم
اگه پائیز رفیقِ اشک های چَشمم نبود
زمستون علتِ یخِ قلبم نبود
اگه تابستون پوستِ منو نکَنده بود
چه می‌دونین؟
شاید من بهار بودم
بزرگراهِ متروک
بی‌چراغ، ساکت
پشتِ سرم یه کوه از ماشین‌ها و اسکلت
دو طرفم دره
بدونِ گارد ریل
دو طرف سقوط بود و تک و تنها می‌خوردم تلو
زنجیرها به پام
گردنم جدا بود اگه می‌شدم ولو
می‌ساختن تخریب‌ها به جام
افقم گم شد تو مِه
می‌خوردم تلو
زنجیرها به پام
گردنم جدا بود اگه می‌شدم ولو
می‌ساختن تخریب‌ها به جام
افقم گم شد تو مِه
می‌خوردم تلو

پوستِ لبم خشک بود
می‌کَندمش خونِ کُلِ تاریخچه‌ام می‌پاچید بیرون
خاطره چی بود؟
وقتی خشکسالی به درونت حمله کرد
چی رو می‌کاری بیرون ها؟
یک جهان از تراژدی سُر می‌خورد از گودیِ پایِ چشمم به طرفِ گودالِ گونه‌ام و چاله چوله های صورتم و تهنشین می‌شد توی کُدورتم
آه زندگی رفوزت‌ام
کرکس‌های نفرینِ منحوس بالا سرم می‌پلکیدن
تو ارتفاع
در انتظارِ مرگ
گیجِ رسیدن
یک دنیا توی سینه‌ام لونه داشت
یک جهان کشته می‌دادم اگه می‌ترکیدم
هر دستم شروع کرد به لرز کردن
توی محدوده‌ی رعشه از ترس‌های مرد افکن
برخوردم به یه دست خط
نوشته بود دری پیدا نمی‌کنی تو مسیرِ در رفتن
حسِ توی بد خطیش خشکوندم و سردم کرد
چی کشیده تو خطِ خاطراتِ بدمصب
نقشه ریخته بود؟
یا نقشه ریخته بودن روش؟
شاید اصلاً پریده بود پائین با خیالِ برگشتن
مبهوت و مات بدونِ ایده
انتهای برگه نوشته بود می‌خوام برگردم
پشت کاغذ نوشته بود که خورشید مُرده
سرم رو بالا کردم ماه بهم لبخند زد
بزرگراهِ متروک
بی‌چراغ، ساکت
پشتِ سرم یه کوه از ماشین‌ها و اسکلت
دو طرفم دره
بدونِ گارد ریل
دو طرف سقوط بود و تک و تنها می‌خوردم تلو
زنجیرها به پام
گردنم جدا بود اگه می‌شدم ولو
می‌ساختن تخریب‌ها به جام
افقم گم شد تو مِه
می‌خوردم تلو
زنجیرها به پام
گردنم جدا بود اگه می‌شدم ولو
می‌ساختن تخریب‌ها به جام
افقم گم شد تو مِه
می‌خوردم تلو