Farshad
Khial
تویِ شرجیِ ساحلِ گُم‌ها
توی افزایشِ موج‌ها
چنگ می‌زنم به ماسه‌ی رویا
به دنبالِ بارِ یکُم‌ها
پیِ قایقِ نوپا
که دوباره بشم واردِ دنیا
سینه‌م زیرِ زانویِ شعر
دست به گردنِ واژه‌ی خُنیا
من بیمار می شم از عادت
از چَشمهایِ بی‌حرارت
از رهگذرانِ عبور
از تخت‌های بی‌عیادت
از بانداژِ زخمِ امید
از جعلِ صحنه و ریتم
تو صورتِ سدِ عظیمِ قدیم
من رو ضربه کنید
گاهی که کم می‌آرم زیر وزنم
کوچ می‌کنم به دره‌ی یاد
اونجا که لایِ مویِ خیال می‌پیچید صدایِ خنده ی باد
ایستادم لبِ وقفه‌ی ناب
هُلم بده با یه نغمه‌ی شادت
من رو مهمون کن یه سقوط
تا بیوفتم توی قهوه‌ی داغت
یا بشم یک صفحه کتابِت
عکسم بیوفته تو رنگِ نگاهت
من رو بنداز به ادامه‌ی راهِت
تا بیدار شم توی ورطه‌ی خوابِت
تیر بشم تو قلبِ سلاحت
پیروز شم به نفعِ سپاهت
تو ای خیالِ من
می‌خوام تو هر لحظه بپامِت
راهیِ سفر به خیال ام
من فکر نمی‌کنم به زیانم
واسه دیدی تازه
نوشتنِ بی‌اندازه
من پُره راز
پُره نیاز ام
راهیِ سفر به خیال ام
من فکر نمی‌کنم به زیانم
واسه دیدی تازه
نوشتنِ بی‌اندازه
من پُره راز
پُره نیاز ام

نویسنده‌ی کارهای زخمی
سرمایه‌داری از زخم‌های کاری
تا بلرزونم دلِ آینده رو
محکم کوبیدم تنها به تاریخ
دست تو دستِ دست‌های سایه
تانگویِ بدنامِ تاریک
طلسمِ دیروز کارش همینه که با توهم روی گنج‌ها بخوابی
گاهی رفتن بدونِ وداع
یه درود می‌شه به ادامه‌ی راه
بهایِ دیدنِ دردِ بودن
کندنِ چتره بدونِ نجات
من و آغوشِ بازِ خیال
یه گریز به کوچه‌ی ماه
جایی که عادت غوطه‌وره
نبوده خونه‌ی ما
بطریِ آشوب دستمه با
لیوانِ لب‌پَره خاطره‌ها
منطقِ مستی از منطَقه‌هایی که دلبری می‌کنن منظره‌هاش
من رو دور کرد از امنیِ نقطه
چون تعادل هیچی توی چَنته نداشت
ورطه‌ای که کُلش پیروزیه
نموندن تو جایِ دیروزیه
شکوفه‌ای تو قعرِ انفرادی که به کُلِ سلول‌ها می‌پیچه تنم
می‌خندم دیوونه وار
چی می‌مونه اگه بریزه غمَم؟
سنگین این کوله بار
دست هام به جیبِ بغل
توی فرسایشِ کوچِ دائم
یه فراز ام که مهیبِ همه‌ش
تابم زیاد
کی به جز من با من می‌آد؟
چون این واقعیت مثلِ یه دینه که خیلی از اوقات کافَر می‌خواد
یه پانتومیم صامتِ محض
که کُلی تئاتر رو به دامِ شکست می‌بره
و باید تن داد به نشیب
که تو سرعت حادثه هست
حادثه آغازِ یه ترس
ترکِ شجاعانه ی عقل
راه و رسمِ علاقه به رقص
با جنونی قابلِ بحث
توی تبَلوُرِ سختیِ زیست
زیرِ سایه‌ی هاله‌ی غرق
یک پنجه من رو بالا می‌کشه
خیاله صاحبِ دست
راهیِ سفر به خیال ام
من فکر نمی‌کنم به زیانم
واسه دیدی تازه
نوشتنِ بی‌اندازه
من پُره راز
پُره نیاز ام
راهیِ سفر به خیال ام
من فکر نمی‌کنم به زیانم
واسه دیدی تازه
نوشتنِ بی‌اندازه
من پُره راز
پُره نیاز ام