Farshad
Bi Khat
به دنبالِ لیوا‌ن های نیمه پر بودیم که
تمومِ ظرف‌های زندگی شکست
یاد ندارم چندمین بار بود می‌مُردیم
دوباره زنده می‌شدیم با حسِ تیره‌تر
جنسِ ما اگزمایِ پوستِ اجتماعی بود
که شب‌هاش نمی‌رسید به سپیده‌دم
کتاب‌ها که چاپ می‌شد داستا‌نهای ما بودند
از ما بی‌شمار قصه می‌شه کشف
ماجرای بچه‌های کوچه‌های فقر
ماجرای کوره های درد
ماجرای گناهکار ماجرای شرم
ماجرای شورش‌های شهر
ماجرای خفه شو به سویه‌های شک
ماجرایِ دروغینِ خوبه حالِ من
که نتیجه‌ی غرورِ کمک نمی‌خوام بود
آزمایش می‌شدیم تو لوله‌های تنگ
تمومِ اون شیرها که می‌نوشیدیم تله بود
لبِ جوب
ما بودیم
آب نبود، عمرِ بی‌کَله بود
که ندیدیم چطور می‌گذشت
دور تا دورِ مغزمون نرده بود
هم منظره‌ی پنجره غروب
هم پنجره‌ی منظره غروب
تاریخ تاریکی واسمون به ارث گذاشت
که ریشه دَوونده بود تا تهِ وجود
من بیرون زدم از دیوارِ سایه‌ها
دیوار ایستاده بود
محکوم کردنم همسایه‌هام
دیوار ایستاده بود
یه جوری مشت کوبید زیرِ چونه‌م
دستهای زمختِ گذشته‌ی پریشونم
که بیرون زدم از دیوارِ سایه‌ها

لحظه‌ها که بی‌ثباتن
همه رفتگان و موندگان کیش و ماتَن
بینِ راهی های وسط باز انگل‌ها بودند
استرسِ فردا به ما راهِ دیو رو باز کرد
اونی که رفته بود رو غربتِ غرب
اون که مونده بود رو کُشت تهمتِ شرق
این جدالِ بی‌پایانِ ما
یه لایه دیگه رو برد
مگه هستیمون چند تا لایه داشت؟
عدالت، امید
واژه های شوم
همون خالی بکن های زیرِ پایِ آرزو
مُدرنیته رسید با مسجدهای شیک‌تر
کُهنگی و سنت با لباس خوب
فریب می‌رقصید با دامنِ کوتاه
جلو صورتهای لاغرِ تودار
حتی اگه فکری هم با باد می‌اومد
تفکر رد می‌شد از باورِ سوراخ
خدا داشت تلویزیون نگاه می‌کرد و مادرم دعا
خدا داشت واسه خودش چای دم می‌کرد و مادرم دعا
زمان رو گم کردم ساعتم رو باهاش
من همون نویسنده‌ی ساغرم کجاست
چنگ کشیدم به زیرل خاک‌های بودنم و کَندم ریشه و ساقه رو با جاش
من بیرون زدم از دیوارِ سایه‌ها
دیوار ایستاده بود
محکوم کردنم همسایه‌هام
دیوار ایستاده بود
یه جوری مشت کوبید زیرِ چونه‌م
دستهای زمختِ گذشته‌ی پریشونم
که بیرون زدم از دیوارِ سایه‌ها

من بچه‌ی سرخِ همون دوزخ‌ام
که پای بهشتِ آینده‌م تو برزخ گیره
کِش می‌آم تو جدلِ روح و تنم
وقتی چشمام می‌مونن و صورتم می‌ره
واسه خودم دلم نمی‌سوزه ولی بهش حق می‌دم
که واسه دلداریش بهم شک می‌کرد
آروم می‌گفتم چیزی نیست بیخیال
بعل می‌کردمش و می‌شدم زخمی‌تر
کودکِ ناخلفِ آسایش با خیال
که نمی‌دن بهش آرامش واهیات
دهنم یه چاهِ عمیقه به دل شب و این گنجِ مدفون شده پالایشگاه می‌خواد
تندرو ام عینِ دلنوشته‌ها
مثلِ حسِ قصه‌هام که دل‌ها می‌شنیدنش
صدای توی سر کُشت ما رو ولی من جنازم رو دنبال خودم می کشیدمش
نوکیسه‌ها با الفاظ و تیپِ نوگرا
می‌اومدن ولی بودن بلغورِ کُهنه‌ها
دادم ترجیح چروکِ واقعیت رو به اُتو کشیده‌های روی فیگورِ دروغ
اتفاقم افتاد بیرونِ وقوع با کُلی نیروی بروز تو انتها که می‌پوسه شروع
منم همون دیوونه کُنون
بی‌‌وطنِ بی‌مرز
بی‌خط
ایستاده بیرونِ جنون
من بیرون زدم از دیوارِ سایه‌ها
دیوار ایستاده بود
من بیرون زدم از دیوارِ سایه‌ها