[اینترو : اپیکور]
آه اپیکور، خلسه
گوش کن
[قسمت یک : اپیکور]
من همیشه مشتم گره س
واسه کوبوندن به افکاری که مستعمره س
یه عقیده که منو گرفته محکم به دست
اومد قانونای ذهنمو کلا شکست
این دنیا آخرش آسمونه که کردش مجاز
ولی نمیدونم مغز خودم سقفش کجاس
واسه همین هر چی رفتم چشمام آخری ندید
دارم هر روز میرسم به باوری جدید
آسمون هفتم سقف مغز منه
معنی پرواز کردن و دفن تنه
خدا تو خود منه په باید پُله رو بسازم
برم به سمتش یعنی خودمو بشناسم
اینا مطلق درست نیست، اصلا گیرم فرضه
ولی نمیتونم آزادیمو نبینم یه لحظه
هه، آره این طبیعت مغزه
زندونی کردنش یه خریت محضه
حالا روزی میاد که میشه این طبیعت دیلیت
روزی که همه جا تاره و هیچ حقیقتی نیست
مردم همه چی دارن ولی هستن خَف
واسه خریدن اختیار بستن صف
آسِمون دوره آدما یه بطن جدان
تشنه ن و دنبال یه قطره خُدان
مغزا قفله یه نوع سیاه چالیه
که کلیدش دست آشغالای لیارساییه
؛{قسمت دوم: حسین اپیکور}؛
ملت حشری نبینم پکری
نبینم ازینکه ساکتی سودی نبری
تو که بلدی تو که اهل فراری
دنبال سوژه خنده یا پی ددری
موضع نگیر اینا بحثه کلنجار نی
سفره پهنه همه میخوان نفع ببرن آنی
حتی تو که میگی مدافع حقوق بشری
فکر میکنی بالاتری ا یه بچه سرطانی
اینجا همه میگن همه فن حریفن
ولی هرجا مفت باشه همه در دم ردیفن
به همچین آدمایی آزادی حرومه
اگه پاش برسه میخورنت کمِ کم ولیکن
اگه انتخابت اینه بدون بیخوده عقیدت
همه اینارو یه روز میکشه طبیعت
پس اگه اسلحه رفت صاف رو شقیقت
بگو من تسلیم هیچی نیستم جز حقیقت
؛{قسمت سوم: سپهرخلسه}؛
امروز تصویر یه بچه ای رو دیدم
چیزی نبود جز نور تو نگاهش
وقتی از آسمون گلوله میبارید
گلی که رو خاک خون خونه داره
تو هم سرو بذار خوب رو بالِش
آدمیزاد میره زود چون یادش
تو این بُطریا حسو خفه کن
اسکناسارو دود کن، آره
اینا داداشتو کشتن دادن خَنجَرو تو دَستِت
فریاد نزن نکن حنجره ت رو خسته
گوش بده داره زمزمه میکنه
خدا اون بالا نی، همین جا نشسته
دِلِتو نکنی خوش به نگاه
این زندگی که همه چی پُشتِ چشاته
کلید همه چی شروع ا درونه
دونه دونه بکن قفلارو بازش