[همخوان]
پرسه در جریان امواج صوت
چشمِ تصویر دریای سرخ
من افزودم از طول، به پهنای عمر
یه سایه تو اعماق نور
[قسمت ۱]
این گوسفند چاق
میراث قوچه
که بی دردسر تنها میسازه گوشت
یه دیدگاه پوچ که میزبان هوشه
یه از خونه بیزارِ بیگانه جوش
همه لبها تنور
کسی همراه نبود
نه چندان صبور
از این تنگنا کبود
همه متن ها رَوون
شستها زَبون
اما معنا معلومه
از مبنا محرومه
تو هر واژه خوف
از ماشه گفت
بذر اون سیم خارداری
که ریشه کرد از ما شکفت
پس درهای قفل
دل همسایه مُرد
ته سرمایه سوخت
این یعنی بی مقدمه، بیم مقدمه
تو این محوطه، کی مُردده؟
یه نردبون صاف، به قعر گورستان
یا حبس موندگار
یه نسل خونه زاد و بیم شکم
یه پُل رو بُهت و وحشت جمعیت
یه نردبون شعلهور تو مرکز قرنیهت
به لطف مُهر افسر امنیت
فقط سقوط آزاده با حداکثر ظرفیت
از خودم بیشتر از همه ترسیدم
اون طفل معصومی
که شد حضرت معصیت
ِاین سرودههای ناب
لحظههای سکوت رو
به مغز تبریک بگو
به قلبم تسلیت
من در پی کنج پنهان
واسه حدس این سرنوشت موجپیما
نه دیگه مرغ شیدام
نه تو عمق میدان
تنها نور باقی از هر نقطه پیداست
یه رخ بنما به ما تا برهنه تر
ببینی چهارستونت
رفت به رهن ترس
که خورده به ایست
این قوم گُم توبه نویس
یه طعمه ی ریز
به قول کهنه رییس
از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست، دشمن است
شکایت کجا بریم؟
سعدی تو کیستی؟
که در این حلقهی کمند
چندان فتادند که ما صید لاغریم
(به به)
همین بوده ما هم عین مابقی
روانهایم به کام مرگ
رو این ریل نامرئی
ما، نتیجه سلیقه و میل داوریم
نه مصرع اولیم، نه بیت آخریم
[همخوان]
پرسه در جریان امواج صوت
چشمِ تصویر دریای سرخ
من افزودم از طول، به پهنای عمر
یه سایه تو اعماق نور
[قسمت ۲]
خندههای کودکانه، مقر دوستی
صدای نَکره اون تَه
گفت نخند، بگو سیب
دستور ها تیز، درسخونا میخ
به تخته، سیب رو گفتی
دندونا ریخت
گفت درکش نکن
همین رو فرو کن توت
شروع کن کور
از همین افق، غروب کن زود
ولی من تو این فضای تحت نظارت
تجدید شدم تا واسه خودم وقت بذارم
اونی که منتظره تکلیفش رو بگن
از همین حالا ورقهای تقویمش رو بِکَن
محافظ خویشتن، تو حادثه نیستن
هر چی گل مچالهتر، رایحه بیشتر
ولی اون حرف رو
از اون جاکشه میشنید
که دیدش جز انعکاس تابش دیش نیست
شاهبیتهاشون غلام دربار
با ملکهی ذهنی که به سادگی
یه فاحشه بیش نیست
اون که به ابلهیت، جرأت میگه
بهش هویت میده
حرفش حجت میشه
نکتش اینه
بیرحم جلوه دادن این آدمها
داره برعکس بهشون
حس قدرت میده
(صحیح)
حریم اعتراض، پاره شد علنا
چون یه عده از واقعیت، واقشو بلدن
اونی که جیغتو میکشه، تَهتو ببینه
دیگه لزومی نداره
جلو لبت رو بگیره؟
میترسم و مینویسم عذابش نَمونه
چرا داد بزنم وقتی شعر حالش معلومه؟
اون که سلاحش قلم و سازش زبونه
میدونه حتی یه فاتح
با یه "ه" کارش تمومه
تو ذات جماعت بیکیفیت اینه که
رو حیثیت آدما برچسب بکوبه
با همون زبون از حقوق بشر بخونه
مثل اینه که باتلاق رو
با لجن بشوره
یه توجیه گذرا واسه تو جیب و گذران
هرجا نگاه کنی یه هوچی خوش ادا
شده مرید خودزنها
این محیط مبتلا
حتی اعتراض میکنه واسه تولید محتوا
نصف مخاطبها، مخها تباه
رخها نما، صبحها شبها
جفت پا هوا
همگی محو یه منظرهی مضحکن
که هر کی بیشتر از این درخت موز بکنه
بُت شکنه؟
[همخوان]
پرسه در جریان امواج صوت
چشمِ تصویر دریای سرخ
من افزودم از طول، به پهنای عمر
یه سایه تو اعماق نور
[قسمت ۳]
صاحب کُل، من عابر کور
از جاده به دور، لایق نور
چاره بجو، ساده بگو
از سال نکو
ختم این قائله کو؟
مقابل کوه وایستا
همه نگفتههاتو معامله کن
تا سبکبال دوباره بشی وارد گود
تو باش و کوه و باشکوه
بشنو بی کم و کسر
اونه که میتونه
حس پشت سینهمو وصف کنه
کلهای که میزنه کج
این نفسی که هنوز داره میدمه گرم
بدنبال گوش
میون این همه کر
صدات میزنه تو این جو بیبرکت
چرخ بی حرکتی
که قعر دره سرید
علم خارج از کنترل و یه فهم اریب
نظم نوین، زوار رو داده دست کووید
تسمه برید، دنیا از یه عطسه گریخت
کمر شهر جلوی چشام شکست
من دیگه نمیخوام خودمو نجات بدم
چون کورترین این رشتهی هزار گِرهام
خوشم میاد جا زخمهامو فشار بدم
خُمار چشم
سنگین رو هم افتاد پلک
دنیام بین تُنگ آبِ حباب شکل
پای وجدان، سایه افتاد
(۱)
لای مشتام، جای خودکار
(۲)
خمار چشم، میپیچه به هم اوضاعم چرت
اتاق چرک، انگار دفنه زیر طوفان شن
مواظب، گرفتم به سر کُلام سِفت
وابستگی، وارستگی، کدام یک؟
[قسمت ۴]
وقتی خیابونها جا مردم
شده پُر پلیس
مهاجرت میشه تنها میانبر گریز
بهتر اینه که جای لباس پلوخوری
جلو آینه جلیقه ضدگلوله پرو کنی
همه پوستها
زبر و کلفتتر از کروکودیل
علنیتر از اینه که بخواهیم غلو کنیم
اتاق فکر حقیقته ته هلفدونی
فک رو پلمپ کنی یا فکّ پلمپ کنی؟
هر چی گفتیم
آقا! اینجا غربال میخواد
میبُرید، کار خودشو انجام میداد
هر نفر بعد نقض نفر قَبله
چه فرقی داره یک با صد کاندیدا؟ ها؟
کچلِ حسن، حسنِ کچل
آخرسر، خلق الله وسط هچله
امنیت رو میگیره
میشه مظهر وحشت
خطریترین تصمیمها
تو خلوت بشره
نتیجه از جمیع دادهها
ایران قشنگه ولی از نگاه شازدهها
فضل پدر چه لطفی داره واسه ما؟
که بابا فاضل بود و فرزند شده فاضلاب
دریغا، که گرسنهترینی توی غنیترین خاک
که دنیا مدرن و ما تو عمیقترین خواب
که تصویرها زشته توی ظریفترین قاب
که تصمیمهای اشتباه
تو ضعیفترین راه ممکن
در اصل ما بازیچه
ما طرفیم با نارسیست آزار پیشه
از فساد نگو وقتی که بازار هیچه
خب دست که بسته باشه، پا باز میشه
ما نگاه را از عقربه کندیم
واسه نجاتمون دغدغه مندیم
ما واسه اینا، عین یه جدول حلّیم
میدونن هر جا بریم
عین کفتر جَلدیم
تصویر ها رد میشه از زیر چشما همه
تو دست میکشی
الباقی رو میکِشه لبت
کرختی میاد سراغ نیمه چپت
روز یعنی فقط انتظار پیلهی شبت
ریزش برف رو سینه شهر
تا پیچش برگ رو سیم کش برق
مدام یه سواله که ضمیمه شعرمه
اینه که آیا بینش کم، از بیم شکمه؟
اینه حال ملّتی که
در اصل تک به تک حقایق رو میبینه
اما از لای میلهها
لاله ها خشکن از اونا
که دونسته اسید ریختن
به زیر پای ریشهها
اون که خوابه، الان بیدار
و برعکس اونی که همواره بیدار
خوابه زیر خاک
کلی خشم فروخورده
که ازت ساخت یه سمبل صبر
لال و بیدفاع
کار؟ پا نمیده پام
زمان بیصاحاب
یه لحظه واینمیسته باهام
فقط به لطف شُربِ باده خیسه کام
خودم رو گم کردم من لای گیس یار
تنها شک و تردیده بار کیسههام
تو این کشمکش
داره پاره میشه لام
مینویسم با علم به اینکه پانویسه جام
وای به حال اون که
افتاد تو دام این صدا
با ذهنیت هار گرسنه
صرف نظر از این که چه کاری درسته
مثل همگان واسه غم نان میدویی
مثل اسبی که زوری شده یار درشکه
دلیل رفتن جاذبهی خارج نیست
نه! علت دافعه داخله
فراری دادن یک قافلهی غافله
یه مریض مُسری
پی جامعه سالمه
خونه سراسر جدل، بحث، آشوب
پدر که به ما داد فقط اخمهاشو
بچههای دوستشو بغل کرد با شوق
به ما که میرسید
کمربند وا شد
شک و شُبهه، جای ایمان
یه مغز مونده لای سیمان
و کله گندههای بینام
به سمت قلههای ایران
خب اصل کاری توپجمع کنه
اون چوپونه که میخواد
آدم ها رو گوسفند کنه
وظیفه مسئول
فقط دستور به سرکوب اونه
که بهش وظیفهها را گوشزد کنه و لاغیر
این آدما رو شکار دیده برای صید
شعار میده، فردا بله، الان خیر
وقت جواب به ارباب رجوع، سرا غیب
و مابین ناگفتهها کلافهایم
همه از دم کُفری
شخصیتهای بیثباتِ چند قطبی
کار ما داره میگذره از بطری
دادا کالیبر رو ول کن
ما هم قُطریم
چنگیزوار اومده از ریشه بکنه
اونی که مالید صد سال
راه رو میره یک شبه
ما مثل پروانه نشستیم
خیره به شمع خاموش
که یک خبر بده دیگه بشنوه
پیله ی من به دیدهی حق
حتی میکشه صمغ از شیره سنگ
ولی یه سواله که ضمیمه شعرمه
اینه که آیا بینش کم، از بیم شکمه؟
[پل]
گوش به زنگه
توش یه جنگه
کُل توشه سنگه
رد سایهها رو بگیر
خودت میرسی به چراغ جادهها
[قسمت ۵]
وقتی فصل آخر این مملکت رو خزان دیدی
میبینی عدل و انصاف
واسه ی همه تساوی نی
تو صف روادیدی
صبح، دم اذان میری
فردا تو خیابون غریبه
محو تصاویری
از سر صبح واسه نون شبت بساط چیدی
سبک زندگی رو عوض میکنی
اگه فضا دیدی
یا پالتو پوست گرگ تنت
به سگت غذا میدی
کله سوت کشید
از بس که ما این همه تضاد دیدیم
کاش میشد بگم مثبت اندیشم
این چشمها هر جا میرن
لنز مستند میشن
وقتی هیچی میبینی
پیش نمیره طبق نقشه
میگی همین آلونک
تو بیابون، یه لنگه کفشه
ولی مهمون تو کاخ میزبان هم معذبه
کالبدش رو زمین و از درونش معلقه
حتی اگه مدرنیزه تو دی. ان. ای. اش رسوخ کنه
باز بین وطن و بی وطنی مُردده
اینجا دغدغه رو دانش و علوم و اسراره
میگن هدف محققه
ولی با رفع پیش نیاز
حیات تا وفات رو اصول و برنامه
میپرسه تو برنامهت چیه؟
میگم هر چی پیش بیاد
وقت صرف تولید، سرا گرم کالا
تاریخشون دقیقه
من میگم ایشالله
انگ واژه جهان سوم، سبب میشه
ایدههام به محض زاده شدن
کفن پیچه
غرب، یعنی منطق یه غزلپیشه
جدیت سردی که با خنده بَزک میشه
قصه مهاجری که تو خاک وطن ریشه کرده
ولی در حال وداع
از اون طرف شیشه
تو پیچی که حتی بلد گیجه
یه نگاه از ما هزار و یک قدم پیشه
مثل مورچه ای که زیر خاکه
تو ظرف شیشهای
نمیدونه هر لحظه داره رصد میشه
من واسه بیان حرفام
دنبال مثال بهترم
فصلی ندیدم تو کتاب کشورم
من تلنبار خاطره از هزار و یک شبم
گوشامو باد میکنم
خودم صدامو بشنوم
[پایانی]
گوش به زنگه